۱۳۹۱ اسفند ۵, شنبه

New Country Talent, Scotty...

This guy proved to the US and whole of the world that you can say nothing about talents of the people and their natural by looking at their face!
one of the greatest voice talents of the US...

I really do like his strong voice :)

۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه

ني خاموش

باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم

آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم 

خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست

تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم 

خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست

از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم 

من نای خوش نوایم و خاموش ای دریغ 

لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم 

دستی به سینه ی من شوریده سر گذار

بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم 

زین موج اشک تفته و توفان آه سرد

ای دیده هوش دار که دریاست در دلم 

باری امید خویش به دلداری ام فرست

دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم 

گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز

صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم

                                                           " سايه"



۱۳۹۰ آبان ۱۶, دوشنبه

ای ستاره غریب...


سلام
الان که دارم این مطلب رو مینویسم جمعه شب هست...
یه جمعه شب پاییزی قشنگ! (از این جمله ها که آدم خیلی دوست داره ...)
مسئله ای این روزها خیلی ذهن من رو درگیر کرده و اون هم اتفاقاتیه که داره خیلی سریع توی جامعمون میافته ، میدونین توی بطن جامعمون ، توی ذهن مردم توی نحوه نگرش و عکس العمل اون ها به اتفاقاتی که داره این روزها میافته...
اصلا یه مدته خیلی داره اتفاق میافته توی این کشور...
خیلی خبرهای عجیب و باور نکردنی میشنویم توی همه زمینه ها... خبر های تکون دهنده... و این خیلی عجیبه ، خیلی بی سابقست!
جدا ، یه نگاهی به یک سال گذشته داشته باشین ، خبرهای وحشتناک حوادث، کشتار، قتل ، اعدام ، تجاوز،اختلاس ، رسوایی های فجیع در دولت و حکومت ، تراژدی های فجیع ملی که جامعه نرمال در هر سال بیش از دو یا سه تاش رو نمیتونه حضم کنه ،چندی است که در جامعه ما داره تبدیل به هنجار میشه...
خیلی عجیبه وضع کنونی مملکتمون و جایی که ایستادیم الان شاید وقتی به خودمون اومدیم بفهمیم کجاست و ...
از این ها مهمتر فرآیند عادی سازی هست که داره اتفاق میافته ، تقریبا شخصا هر روز که از خواب بیدار میشم منتظر یه خبر کولاک دیگه در کشورمون هستم ، یه چیزی که همچین بترکونه و همه تا چند ساعت بچسبند به سقف... لا اقل برای یه چند روزی تب بحث نخوابه توی تاکسی و دانشگاه و مهمونیا ...مردم سرد نشن ، حیفه خوراک نداشته باشن حالا میخواد یه تجاوز گروهی باشه ، یا قتل پهلوان کشورمون باشه، میخوادیه اختلاس جدید باشه ، میخواد انگشت نصرتی باشه یا هرچیز دیگه ، چه فرقی میکنه؟ مهم اینه که ما بتونیم با هم راجع به یه مسئله صحبت کنیم و هی تعجب کنیم که بابا هیچ جای دنیا مثل اینجا نیست...
واقعا یواش یواش اینکه  داره چی سر ارزش ها و اخلاقیات و کلا چیزای نرمال میاد یادمون میره...
مدتیه که یه مزه گس حس میکنم زیر پوست این شهر...
مزه خشونته ، مزه دروغ و بی اعتمادیه ، فاجعه ای که داره رخ میده زوال انسانیته و تویی که الان این واژه برات اغراق شدست جزئی از همین عادی شده ها هستی...

یه داستانی هست که شاید بد نباشه بگم الان
از یه آقایی میپرسن که اگه بخوای یه آقای دیگه روبا اسلحه بکشی چه کار میکنی؟
میگه اسلحه رو برمیدارم؛ و با تیر میزنم تو پاش...
میگن اینجوری که نمیمیره.... میگه اینقدر میزنم که بمیره!

بحث امروز جامعه ما هم همینه ، گویا قراره اینقدر بزنه که بمیریم...
که دیگه از پیکر انسانیت چیزی جز پای پاره پاره و تکه تکه اخلاقیات نمونده باشه...
ضرباتی چون این اتفاقات ، شاید به زودی فراموش شوند یا هرچه ....
اما واقعیتی در این میان وجود داره...
در طولانی مدت این ذهن شماست که داره حسش رو نسبت به این محرک های ذاتا فجیع از دست میده و اون روز روزیه که ما هم به راحتی و خیلی ساده میتونیم عاملی از یکی از همین فجایع باشیم.... شاید یک روز وقتی خیلی خسته ایم یا بریدیم یا هرچه شاید تنها یک لحظه باشه ....اصلا و ابدا کار سختی نیست.
واین فرآیند و این سلسه اتفاقات همچون یک دومینو شالوده انسانیت و مرزهای اخلاق رو در جامعه در هم میشکنه... و وقتی آخرین قطعه به زمین میافته همزمان روح حساس تک تک ما هم هم برای همیشه به خواب خواهد رفت...
 
در فضایی مانند فیس بوک بحث روز ما و بمب خبری یک شوخی احمقانه توسط دوبازیکن است ، حذف شامبیز از آکادمی گوگوش است ، انتشار سریعتر آلبوم مارون فایو است ، رتبه ما در بین 100 میلیارد نفر قبل از عصر پارینه سنگیست.... اگر راستشو بخواید این تب جامعه نیمه به اصطلاح روشنفکره...

فقر به عریان ترین حال ممکن رو در روی تو میافکند...
و راننده تاکسی هر روز از بانیان رسوایی اقتصادی سخن میگه ... در حالیکه کاری جز سخن گفتن نمیتونه بکنه...

دیروز با یکی از دوستان صحبتی داشتیم بر سر این موضوع که چه دیدی نسبت به 50 سال آینده ایران داری؟
امیدوارم آنچه امروز میپنداریم با آنچه اتفاق میافتد متفاوت باشد...

با این حال ،هنوز وجودش را شاکریم چرا که تا ابد هست...
و به اندازه کافی برای ما کافی است..


بهانه ای است برای نقل یکی از شعرهای مشیری بزرگ....
....

دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت
پلیدی ها و زشتی ها ، به زیر خاک می ماندند
بهاری جاودان آغوش وا می کرد
جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد!
بهشت عشق می خندید
به روی آسمان آبی آرام
پرستوهای مهر و دوستی پرواز می کردند.
به روی بام ها ناقوس آزادی صدا می کرد...
مگو: «این آرزو خام است!»
مگو: «روح بشر همواره سرگردان و ناکام است!»
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد؛
وگر این آسمان در هم نمی ریزد؛
بیا تا ما «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
به شادی «گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

یا حق!

۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

قصر پوشالی استعمار ...

سلام دوستان!
خبری امروز به شدت محیط آکادمیک کشور رو تکون داد و دست به دست چرخید!

"پایگاه علمی الزویر از طرف وزارت علوم تحریم شد"
فکر نمیکنم کسی باشه که دانش روز و گسترش مرزهای اون رو دنبال کنه و با این اسم آشنا نباشه...
این تصمیم حقیقتا برگ زرینی دیگر است از تصمیمات کارشناسانه مسئولان دانشگاهی ما...

ولی این بار دیگه خیلی زرینه... فکر کنم همه شوکه شدند چون بالاخره هممون یه جورایی ازاین منبع جهانی تکنیک و علم استفاده میکردیم یا دوست داشتیم سهمی از افتخار گسترشش داشته باشیم، خیلی از دوستان ما زمان و انرژی زیادی رو صرف کردند تا با چاپ مقالشون توی همچین ویترینی اونو به دنیا معرفی کنند...
این ویترین خوب بود یا بد ؛ این اواخر شاید کمی مسیر مطالعات دانشگاهی ما رو هدف دار کرده بود و خیلی ها مینوشتند فقط برای اکسپتنس که ایراداتی هم وارد بود بر آن؛
ولی درمجموع جوی رقابتی ایجاد کرده بود بین اساتید ، بین دانشجوها بین آزمایشگاه ها و...

گویا پیشنهاد این تصمیم هم از طرف فرهاد رهبر رئیس دانشگاه ما بوده....
""رهبر اظهار داشت: ارايه مقالات علمي به بيگانگان به منزله ساخت قصر علمي بيگانگان توسط خشت هاي دانشمندان ايراني است كه اين بنا با تحريم كردن دانشمندان كشور فرو مي ريزد. ""

جایی خوندم دکتر فاست ، رئیس دانشگاه هاروارد در نامه ای از دکتر رهبر خواسته که بی خیال خراب کردن قصر استعمار شده و در تصمیم خود تجدید نظر کند...

دیگه فکر نمیکنم فاصله ای تا بسته شدن دانشگاه هامون و برپایی یه کلبه بزرگ به اندازه کل دانشگاه داشته باشیم ، یه کلبه که همه ؛استاد و دانشجو دست تو دست هم بریم زیرشو فارغ از درد علم به خراب شدن خشت های قصر علمی استعمار بخندیم ، و دلمون به همین خوش باشه...

ولی اگه دور تا دورمون هیچ قصری نباشه ، هیچ دیدی نباشه نسبت به قصرهای دنیا ، کی انگیزه ی خشت زنی داره؟...اگه خشتی نباشه ، با چی میخوایم کشورمون رو بسازیم؟
اصلا این مقایسه خشت های ما با قصر های اوناست که به ما راهو نشون میده...
راه قصر کردن کلبه هامونو...

رقابت ، اولین عامله پیشرفته...
علم ایزوله شدنی نیست، اصلا فلسفه علم ، ترویجیه به خدا....

به نظرم تصمیمی هست که به زودی تغییرات و تکذیباتی رو در پی داره ؛چون فکر کنم از روی خروجی چندتا خبرگزاری برداشته شده ... امیدوارم!

یا حق!

۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه

Chaos!

سلام!
تابستون سال 87 بود که براي يه سفر کوتاه مدت رفته بودم به منطقه خفر حوالي شهر جهرم در استان فارس با يکي از دوستان بوديم و دو تا دوربين هم همراهمون بود
يه جايي وسط يه راه فرعي پياده شديم و يه ذره شروع کرديم از در و ديوار عکس انداختن
منطقه متروکي بود که بافتها و معماريهاي فوق العاده جالبي رو در خودش داشت
يه لحظه پشت سرم رو نگاه کردم و يه ترکيب فوق العاده جالب نظرم رو جلب کرد چيزي که در لحظه خيلي برامون خنده دار بود و شايد هيچ کس بش توجه نکرده بود !
سه سال از اون روز گذشت؛ تابستون امسال خيلي اتفاقي داشتم هاردم رو چک ميکردم که اين عکس در اعماقش پيدا شد؛ از قرار پيدا شدن اين عکس همزمان شد با انتخاب شدن يکي از عکس هاي ديگه ي من توي سايت عکاسي ايران به عنوان عکس برگزيده...
توي همون هفته من اين عکس رو هم آپلود کردم روي اون سايت و همچنين سابميت کردم براي وان ايکس. بحثهايي روي اين عکس توي سايت عکاسي شدو يه هفته بعد از اون روز اين عکس هم جز عکس های برگزیده ی ماه سایت عکاسی ایران شد...
يه مدت گذشت و يه روزبعداز ظهر توي شهريورماه بود که يکي از بچه ها تماس گرفت و گفت که بابا کلي معروف شدي و اينا گفتم چي شده؟
گفت که يکي از عکسات رفته رو صفحه اول بالاترين و خلاصه مواظب خودت باش امشب و احتمالا ميان سراغت!...
امروز سري به سايت عکاسي زدم و ديدم اين عکس بازدید عجیبی داشته...
يه سرچ توي گوگل ایمیج کردم و ديدم چيزي در حدود 2000 سايت ، وبلاگ و محيط هايي مثل گوگل پلاس ، گوگل باز و ...اين عکس رو منتشر کردند و حتي توي چند تا کلاب و فروم بين اهالي اون منطقه و ديگر اعضا بحث عجيبي درگرفته بود سر آدرس دقيق اين منطقه و نحوه انتشار اون توي سايت هاي بالاترين و پارسينه که ميگفتن متعلق به جريان انحرافيه ، سر اين تصوير و عکاسش که شخصيه به نام .... که لقمه چرب و نرمي براي جريان انحرافي و دشمنان فراهم کرده!
خوب الان تقريبا 4 ماه از این اتفاقات میگذره و من این همه رو گفتم تا برسم به اينجا که بگم من شايد چندين ساله که به عکاسي علاقه دارم ، خيلي عکس ديدم و تعداد محدودي عکس گرفتم ،و در بهترین شرایط یه عکاس آماتور ساده ام...
من نميتونم با يه عکس از روي آگاهي موج بسازم...
نميتونم انتشار همچين عکس ساده اي رو کنترل کنم...
کسی شکی در وجود نابسمانیهایی در تصمیم گیری در کشورمون نداره ولی روزي که من اين عکس رومي گرفتم شايد به تنها چيزي که فکر نميکردم تيترهايي مثل
"وضع کنوني کشور ما در يک تصویر"يا "اوضاع نابسمان تصميم گيري در مملکت " بود
شايد فقط براي تفريح گرفتم يه همچين تصويري رو
، شايد خيلي اتفاقي آپلودش کردم
حال اينکه يه سري ازش سواستفاده کردند چيزي نبوده که من بتونم جلوش رو بگيرم
اين عکس بهترين عکس من نبود
ولي گويا خيلي اتفاقي فعلا به طرز خنده داري معروف ترينشونه؛
اين توضيح رو لازم ديدم تا باري روي دوشم نباشه
اين پست رو هم اينجا ميزارم ؛هم روي بلاگم، هم روي فيس بوک هم روي تويتر هم هرجاي ديگه که بتونم ...تا هرکي دنبال عکاس اون عکس ميگرده بدونه کجاست و کيه (!) و هدفش اصلا و ابدا سياه نمايي با بهره گيري از اسم و تصویری ساده از منطقه اي زيبا و دوست داشتني از کشورمون نبوده و نیست...
براي مردم خوب اون منطقه هم آرزوي بهترين ها رو دارم...

به اميد ايراني سربلند

يا حق!

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

بوی ماه مهر

امروز روز اول مهرماه بود.
یعنی در اصل روز سوم مهر ماه بود ولی روز اول مهر ماه برای همه ی آحاد بود.
تابستون 90 هم بالاخره تموم شد و سال سوم دانشجویی من آغاز...
چیزی در فلسفه هست که میگه هرچیز در تضاد با مفهومی دیگر است که معنا میگیرد...
فی الواقع دوران کاری دانشگاه هم از همین حیث قابل نگرش است،
تابستون ، هرچقدر هم که بیکار باشی و همش وقت آزاد داشته باشی، یا هر چقدر هم که سرت با کارای حتی سنگین تر از دانشگاه شلوغ باشه؛ باز تابستونه و مغز به صورت پیش فرض بنابر یافته های پیشین حس خوبی نسبت به تمامی محرکهای محیطی داره...
سه ماه تابستون یکی از خاص ترین موقعیت ها توی ساله ، و این زیبایی و منحصر بفرد بودن از چیزی سرچشمه نمیگیره جز غیر قابل پیش بینی بودن اتفاقاتی که قراره بیفته توی این سه ماه و این دقیقا همون چیزیه که کل زندگی رو معنی میده....
امروز کلاس ها شروع شد، ولی ملت هم به نظر همون اندازه که از سال یک به دو تغییر کرده بودند از دو به سه هم تغییر کرده بودند
خیلی وقتا آدم فقط میفهمه یه چیزی تغییر کرده ولی نمیتونه بفهمه این تغییره خوبه یا بد فقط میدونه که یه چیزی تغییر کرده...
امیدوارم که سال خوبی باشه در مجموع...
این روزها به شدت تحت تاثیر آلبوم جدید شجریان ، مرغ خوشخوان هستم
مخصوصا قطعه چهارمضرابش که از دیروز که آلبومو خریدم بیش از 50 بار گوش کردم...
این آلبوم هم مثل غوغای عشقبازان حس بسیار خوبی داره که البته با کارهای کلاسیک استاد کاملا متفاوته....

دانشگاه شروع شد.


از نور حرف می زنم ، از نور
از جان زنده ، از نفس تازه ، از غرور .

اما در ازدحام خیابان
گم می شود صدای من و نغمه های من .

گویند این و آن :
” خود را از این تکاپوی بیهوده وارهان !
بی حاصل است این همه فریاد
در گوش های کر !
دیوانه حرف می زند از نور
با موش های کور ! “
                                                                     برای مشیری بزرگ!


یا حق!

۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

So It Was You...


سلام
 امروز توی اتوبان که بودم بیلبوردی رو دیدم در ابعاد 5-6متر در7-8 متر که روش نوشته شده بود (سو ایت واز یو)  ویک عکس به شدت روتوش شده از یک پسره رو هم روش گذاشته بودند من اول فکر کردم احتمالا نسل جدیدی از کرم نرم کننده یا پوست برای آقایون معرفی میشه که مثلا آدم رو با قبلش غیر قابل قیاس میکنه و این تبلیغ داره پاسخ میده به وات ور یو؟! حتی رنگ چشمهای طرف رو هم عوض کرده بودند ولی من در ضلال مبین بودم! این بیلبورد ، تبلیغی بود از  یک آلبوم از موسیقی پاپ کشور ما ؛ که فکر میکنم جز اولین کارهای خواننده بود چون ابدا نمیشناسمش، این بیلبورد رو چندین بار دیگه در اندازه های شگفت انگیز توی سطح شهر دیدم به حدی که احساس میشد اگر فروشی خارق العاده هم بکنه (که ابدا به قیافه خواننده نمیخورد!) پول تبلیغش هم در نمیاد


وضع موسیقی در کشور ما قصه درازی داره که اکثرا باش آشناییم

سلاطین موسیقی مجاز کشور ما الان در سطحی ترین حالت ممکن افرادی چون محسن چاووشی ، محسن یگانه ، سیروان خسروی ، احسان خواجه امیری و امثالهم هستند
موسیقی زیر زمینی که شاید بیشتر تم موسیقی کشور رو مشخص کنه در فضایی ما بین پاپ ، راک ، جز و صد البته رپ در حال تعلیقه...
من باب مثال آسمان موسیقی پاپ کشور ما در این سی سال به قدری کم فروغ بوده که ستارگانی چون ابی و داریوش و سیاوش قمیشی همچنان بار این موسیقی را به دوش میکشند
استعداد های بی نظیری چون شادمهر عقیلی در اثر گریز از این فضا روز به روز شاهکار های دیگری در مودهای ترنس و و ریمیکس های بازاری به جامعه موسیقی عرضه میکنند!
ور در این وانفسا هر روز( سو ایت واز یو ) دیگری و پسرانی با علاقه ای شدید به چشمان رنگی و صورت های سیقلی مجوز میگرند چرا که همانطور که همگی میدانیم  صدای بانوان محرک بوده و عامل فساد است و بلاشک بازار موسیقی نیازمند جایگزین هایی است
از طرفی نگاهی که در کشور به موسیقی سنتی و ملی ما وجود داره نیز ستودنیه افرادی که به یک آلبوم اجازه درج نام انگلیسی رو میدند اجازه پخش تصویر سازهای ملی ما رو توی تلویزیون کشور نمیدندنهایت سطح برنامه سازی در این عرصه همچنان به برنامه ای نیم ساعته از شبکه چهار محدود میشه که مکررا با نماهای بسته از گل و گلدون و در بهترین حالت از خطاطی یه خطاط تبدیل به یه نماهنگ میشه ...
هنرمندان نه چندان مطرح موسیقی سنتی ما هر ساله در حال برگزاری تورهای جهانی هستند در حالی که به بزرگان موسیقی سنتی ما مجوز برگزاری کنسرت داخلی داده نمیشه و از سوی دیگر فریاد بر میاید که تهاجم فرهنگی ریشه دوانده و نواهای محلی و آیینی ما به دست فراموشی سپرده شده

یاد چندین ماه پیش افتادم همون موقع؛ جایی خبری خوندم مبنی بر اینکه مردی از جنس شقایق که گویا امیر عاملی نام دارد شعری در مذمت استاد شجریان و صدای سوخته ایشان سرود

گرچه هر کودکی هدف این نوع نوشته ها رو میدونه و بار اول هم نیست که این جور نوشته ها دیده میشه ولی این شعر به شدت روی من تاثیر گذاشت بنده اصلا صحبت در باب ویژگی ها و خدمات محمدرضا شجریان به هنر کشور رو کنار میزارم چون نیازی به توضیح نداره و من هم در اندازه توضیح اون نیستم...فقط دلم میسوزه که توی کشوری دارم زندگی میکنم که هر -عامل- یی چون امیر عاملی به خودش اجازه میده شعر بگه و هر کسی رو به فجییع ترین وضع ممکن خطاب قرار بده و  اسامی اساطیری چون شجریان و تاج و سایه رو توی شعر پستش بیاره ؛ حال اینکه هرکدام از ایشان یکی از مفاخر تاریخ هنر ایران هستند و جالبتر اینکه خبرگزاری  معلوم الحالی چون فارس که با پول مردم داره اداره میشه اونو منتشر میکنه و سراینده رو از جنس شقایق میدونه و صدای شجریان رو سوخته مینامه  ؛  ربنای شجریان رو فراموش شده میدونه ، از شاگرد های شجریان میگه (که بعد از اینکه استاد آوازشون رفته جشن گرفتند که فکر میکنم خود شاعر هم دلیل این بخش رو نمیدونه) ، در شاهکارترین بخش شعرش هنر آسمانی این بزرگواران رو با عیش احمقانه دوران سیاه جوانی خودش مقایسه میکنه و در مغز به اندازه فندقش غایت موسیقی رو  ؛ ما یتعلق به  نون و کباب و ریحون میدونه

واقعا به این موجودات اصلا چی میشه گفت؟ اصلا اسم این موجود رو با نام هنر میشه یه جا آورد؟آیا حداقلی برای وجدان و اخلاق در رسانه ما وجود نداره؟
حقیقتا به حال وضع کنونی فرهنگ و هنر و رسانه این کشور گریه هم نمیشه کرد

شجریان الان نزدیک به 60 ساله که موسیقی ملی این کشور رو زنده نگه داشته؛ زندگیش رو به معنای واقعی وقف این هنر کرده ، خیلی محدودیت ها رو به جان خریده ، برای آینده ی این درخت کهنسال چندین باغبان شایسته تربیت کرده ،افرادی چون همایون شجریان ، نوربخش ؛ عقیلی ، سرلک ، معتمدی همگی گواهی براین سبقه ی بی نظیر هستند. شجریان گرچه در روزگاری بهترین قاری قرآن کشور بوده و امروزهم بلاشک یکتا ستاره موسیقی ملی ما در جهانه ولی ما در کشورمون افرادی مثل عاملی رو میخریم که اسطوره هامون رو نابود کنیم
اگر راستش رو بخواید حتی آوردن اسم شاعر این شعر در کنار نام استاد هم صحیح نیست چون به قدری اندازه نام ها تفاوت دارند که توضیحش مثل شوخی هستش و برای همین هم هست که شجریان هیچگاه جوابی به حرکاتی حتی خیلی بزرگتر از این نداده   
البته از جنبه دیگه ای هم میشه به قضیه نگاه کرد، شاید هم من اشتباه میکنم ، کشور ما برای احیای موسیقی ملیش به آلبوم هایی این چنین و خواننده های روتوش شده نیاز داره و شاید اینجوری حتی همه هم خوشحال تر باشن
ولی وقتی این جور مسائل برامون عادی شد ، اون روزه که دیگه یواش یواش گوش ها و چشمهامون هم نمیتونن تفاوت ها رو با اون چیزی که اصله تشخیص بدن
و اون روز روز مرگ هنره

یا حق 

















خبرگزاری فارس، سروده امیرعاملی علیه محمدرضا شجریان را منتشر کرد.
در مقدمه این شعر آمده است: « در پاسخ به منافقانی که می‌خواهند با صدای سوخته‌ شجریان ، مردم ایران را تحقیر ‌کنند؛ مردمی که سرافراز و عاشقند مردمی که از جنس شقایقند.


گم شدی آوازه خوان پیر ما                       گم شدی آخر به زیر دست و پا
کرد بیگانه تو را ابزار خویش                   خود شدی تا نور حق دیوار خویش
ربنایت چون خودت از یاد رفت                    خیل شاگردان، هلا! استاد رفت
رفته‌ای از پیش ماها دور حیف                     در سر پیری شدی مغرور حیف
مطرب عهد شبابم بوده‌ای                               مزه نان و کبابم بوده‌ای
خوب می‌خواندی صدایت خوب بود               بعد تاج اصفهان مطلوب بود
میزدی چه چه برای شیخ و شاب                    با نوای تار و تنبور و رباب
هست ساز اینک ولی آواز نیست                  یک در گوشی به سویت باز نیست
تا نپیوندی عزیزم بر زوال                           کاشکی بودی مرید اعتدال
مکر آمریکا تو را منفور کرد                      زرق و برق غرب چشمت کور کرد
چونکه پیراهن دو تا شد بد شدی                  مثل آن مطرب که بد می‌زد شدی
«سایه»ات فرموده بود آوازه‌خوان                         که مرید پیردل باش و بمان
لیک ‌ای مطرب دریغا که غرور                       کرد از مردم تو را صد سال دور
وقت پیری ناز کردی با همه                           ناز را آغاز کردی با همه
ناز کم کن سوی ملت باز گرد                      کم بگو از یأس ای استاد زرد»


جوابیه  یکی از دوستداران استاد شجریان
گم نخواهد شد صدای ِ ناز من                چونکه از دل می رسد آواز من
این نه آواز من و ساز من است               این صدای سالهای میهن است
ربنا خواندم که ملت روزه بود                روزه ی دل بود و غمها می فزود
من صدای شادی این مردمم                   من خود آزادی این مردمم
حیف عمری را که جهل آمد پدید                  حیف ملت رنگ آزادی ندید
من نه پیرم آنچه را گفتی حسود                پیر راهم دان به هر بود و نبود
مطربم خواندی عزیزا ، جاهلی                   جاهلی؟ نه ،نه ،بلکه عاملی
تاج را قدرش شناسی بی خرد                 ای که خواندی ملتی را رنگ زرد؟
ملتی را گر ندیدی . مرده ای                چوب رب را بی صدا تو خورده ای
این نشان است تا روی رو به زوال               هرکه شد خارج ز مرز اهتدال
قدر "سایه" می شناسی ای عدو؟                  او که هجرت کرد از رفته بر او
سایه خورشید است در این آسمان          گرچه گفته است او مرا آوازه خوان
خانه ی من شد دل پیر و جوان                   معبد عشاق دل شد آستان
من غرور خود ز ملت یافتم                      نی به زر یا زور قدری یافتم
ناز را بازار ملت می خرد                          ملتی نامم به عزت می برد
من اگر خاشاک باشم بهتر است               بهتر از آنکس که مخدوم زر است
خادمش افسوس نادان است و بس             کی شناسد فرق زر با جمله خس
من اگر پیرم ولی مستغنیم                        بی نیاز احترامم ،دون نیم
گوشه گوشه ،نام من آواز شد                آگهی شعرت به کین ،همساز شد
جاهلا! زین بیش تو یاوه مگو                   رو ره عشق مرا ای دل بپو